جدول جو
جدول جو

معنی لیز شدن - جستجوی لغت در جدول جو

لیز شدن
(مَ دَ)
نسو شدن. حالت لغزانی یافتن، لزج شدن. از حالت طبیعی بگشتن، چنانکه هندوانۀ مانده به زمستان یا بامیۀ بسیار پخته
لغت نامه دهخدا
لیز شدن
لغزانی یافتن، لزج شدن
تصویری از لیز شدن
تصویر لیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صید شدن
تصویر صید شدن
شکار شدن، به دام افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب - لغت نامه - سبز شدن)،
کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیچ شدن
تصویر لیچ شدن
خیسیدن، خیس شدن، تر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزاندن
تصویر لیزاندن
لیز دادن، لغزاندن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیز شدن
تصویر تیز شدن
برنده شدن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کند شده است
کنایه از برانگیخته شدن، کنایه از خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمس شدن
تصویر لمس شدن
بی حس شدن، سست و بی حال شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت شدن
تصویر لخت شدن
لباس از تنش درآوردن، برهنه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیب شدن
تصویر غیب شدن
غایب شدن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلیز زدن
تصویر آلیز زدن
جست و خیز کردن، جفته و لگد انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ گُ تَ)
برنده شدن. (ناظم الاطباء). حدید گردیدن. حدت. ذرابت. ذرب. چنانکه شمشیر و کارد و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، خشمگین و قهرآلود شدن. (ناظم الاطباء). بخشم آمدن. خشمناک شدن. خشم گرفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز گفتار او تیز شد شهریار
برآشفت بر خیره سر گرگسار.
فردوسی.
سخن هرچه گویم ز من یادگیر
مشو تیز با پیر برخیرخیر.
فردوسی.
خرد را مه و خشم را بنده دار
مشو تیز با مرد پرهیزگار.
فردوسی.
خسروا بر رهیت تیز مشو
سیفی اندر بریدنم مشتاب.
مسعودسعد.
تندجهان رام شد تند مکن جان و دل
تیزفلک نرم شد تیز مشو زین و آن.
مسعودسعد.
، سریع گشتن. به شتاب و عجله و سرعت رفتن. تند براه افتادن:
سپه همچو آهو سبکخیز شد
سپهبد چو یوز از پسش تیزشد.
اسدی (گرشاسب نامه).
چون مرکب او تیز شود کرد نیارد
تنین فلک روز ملاقات عنانیش.
ناصرخسرو (دیوان ص 224).
، برانگیخته شدن و تحریض شدن. (ناظم الاطباء) :
سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افکند گلرنگ را.
فردوسی.
بزین اندر آورد گلرنگ را
سرش تیز شد کینه و جنگ را.
فردوسی.
شاه ایران به تاختن شد تیز
رفت و با شاه نی سپاه و حشر.
فرخی.
، گرم شدن. شعله ور شدن جنگ و عشق و میل:
همی هر زمان رزم شد تیزتر
نپیچید یک تن از آن رزم سر.
فردوسی.
دلم تیز شد با تو ای پهلوان
بگوئی کدامین ز نام آوران.
فردوسی.
تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.
عنصری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
چون زنم دم کآتش دل تیز شد
شیر هجر آشفته و خونریز شد.
مولوی.
، رواج یافتن بازار. گرم و پرمشتری گردیدن بازار:
دلارای برساخت چندان جهیز
که شد در جهان روی بازار تیز.
فردوسی.
پشت اهل ادب است او و خریدار ادب
زین همی تیزشود اهل ادب را بازار.
فرخی.
کند شد باز مرگ را دندان
تیز شد باز رزم را بازار.
مسعودسعد.
، تند و... شدن. (ناظم الاطباء). تند گردیدن چنانکه روغن مانده. تند و زبان گز شدن چنانکه روغن و گردو و بادام و غیره. طعم تند و زبان گز پیدا آوردن، چنانکه گردوی کهنه و مانند آن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
له شدن. آب افتادن میوه ای بر اثر فشار، چنانکه به حد اضمحلال برسد. به لزجی گرائیدن بر اثر فشار یا پختن
لغت نامه دهخدا
یا غیچ دست و جز آن. سیخ شدن آن بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیب شدن
تصویر غیب شدن
ناپدید شدن غایب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
رستن، به رستگاری رسیدن، دست یافتن، کامکار شدن خلاص شدن نجات یافتن رستگار گشتن، به کام دل رسیدن، دست یافتن، استنباط کردن، غلبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازم شدن
تصویر لازم شدن
ضروری شدن، واجب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایح شدن
تصویر لایح شدن
درخشیدن، آشکار شدن آشکار شدن هویدا گشتن، درخشان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبریز شدن
تصویر لبریز شدن
پرشدن، ریختن مظروف از سر ظرف در وقتی که بیش از گنجایش ظرف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گنده شدن کلفت شدن، ستبر شدن (شیر و مانند آن) پر مایه شدن مقابل رقیق شدن خشن گشتن، سنگین و ناگوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیس شدن
تصویر خیس شدن
مرطوب شدن ترشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
جسور شدن جرات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر شدن
تصویر سیر شدن
مستغنی گشتن، بی نیاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیط شدن
تصویر خیط شدن
بزبیاری بور شدن شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل شدن
تصویر ایل شدن
ترکی پارسی فرمان بردن گردن نهادن مطیع شدن تسلیم شدن منقار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ شدن
تصویر تیغ شدن
مواجه شدن و روبرو گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
روییدن گیاه و جز آن، ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر شدن
تصویر دیر شدن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیغ شدن
تصویر بلیغ شدن
بلاغت
فرهنگ لغت هوشیار
آب افتادن میوه ای بسبب فشار چنانکه بحد اضمحلال رسد له شدن، بسیار پخته شدن بادنجان و کدو وبامیه بطوری که بلزجی گراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخت شدن
تصویر لخت شدن
سست و بیحال شدن، همه لباسها را از تن بیرون کردن برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیت شدن
تصویر لیت شدن
((شُ دَ))
آب افتادن میوه ای به سبب فشار چنان که به حد اضمحلال رسد، له شدن، بسیار پخته شدن بادنجان و کدو و بامیه به طوری که به لزجی گراید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیف شدن
تصویر حیف شدن
تباه شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
برنده شدن، براشدن، برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن، گستاخ شدن، بی پروا گشتن، مشتعل شدن، شعله ور شدن، پرلهیب گشتن، پرادویه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد